پیش دبستانی مستقل دخترانه - پسرانه مارال کوچولو

کاربرگ وواحدکارهوش-ریاضی-علوم-واحدکارمستقل-تقویت هوش کودکان-کودکان بیش فعال-اعتمادبه نفس کودکان

پیش دبستانی مستقل دخترانه - پسرانه مارال کوچولو

کاربرگ وواحدکارهوش-ریاضی-علوم-واحدکارمستقل-تقویت هوش کودکان-کودکان بیش فعال-اعتمادبه نفس کودکان

مشخصات بلاگ

کاربرگ وواحدکارهوش-ریاضی-علوم-واحدکارمستقل-تقویت هوش کودکان-کودکان بیش فعال-اعتمادبه نفس کودکان

مجموعه شعر کودک ونوجوان با موضوع محرم

جمعه, ۲۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۴ ق.ظ

مجموعه شعر کودک ونوجوان با موضوع محرم

محرم ”

صدای طبل و زنجیر
می آید از خیابان
غمی نشسته امشب
به قلب پیر و جوان

صدای واحسینا
پیچیده در هر کجا
زنده شده دوباره
خاطره ی کربلا

گردیده یک عالمی
در سوگ او سیه پوش
مردم همه عزادار
با اشک و غم هم آغوش

آمد محرمُ باز
صدای اشک و ناله
روئیده در کربلا
گل های سرخ لاله

شاعر : اکرم خیبری

————————————————

” حضرت زینب ( س ) ”

زینب که بوده ؟
دختر زهرا
بوده پرستار
در دشتُ صحرا

زینب که بوده ؟
یار یتیمان
اُسوه ی صبرُ
مظهر ایمان

زینب که بوده ؟
معنای یک زن
آتش زده او
بر قلب دشمن

زینب که بوده ؟
برای جهان
نوری خدائی
نوری زیزدان

شاعر : اکرم خیبری

———————————–

” حضرت ابوالفضل ( ع ) ”

تو دشمنی با کافران
تو شیر مرد کربلا
توئی که تنها رفته ای
میان موج نیزه ها

توئی که با شجاعتت
دادی به ما درس وفا
دستت جدا شد فکر تو
بوده کنار خیمه ها

همیشه قطره های آب
شرمنده اند برای تو
توئی که آسمان شده
فرشی به زیر پای تو

آقای من تو رفته ای
بعدش به سوی آسمان
آقا ابوالفضلم ( ع ) نرو
در قلب من آقا بمان

شاعر : اکرم خیبری ارسال شده توسط خود ایشان

 

برای علی اصغر

کودکی که پر کشید و رفت

خالی است جای کوچکش

خاک کربلا همیشه ماند

تشنه‌ی صدای کوچکش

داشت غربتی همیشگی

چشم آشنای کوچکش

توی ذهن کربلا هنوز

مانده ردّپای کوچکش

حرف‌های او بزرگ بود

مثل دست‌های کوچکش

ناخدای قلب‌های ماست

قلب با خدای کوچکش

برگرفته از کتاب بهار ماندنی / سروده یحیی علوی فرد

دختر کربلا

یک لحظه ببند چشم خود را
تا قصه ای آشنا ببیند
پایان قشنگ کربلا را
از دختر کربلا ببینی
پس خوب ببین که دختر آنجاست
بالای سر پدر نشست
از لرزش شانه هاش پیداست
بغضی که به حنجرش شکسته
گقتی که چقدر کوچک است او
افتاده به خاک از غم و درد
ای کاش کسی می آمد او را
از روی زمین بلند می کرد
حالا تو ببین ادامه اش را
پایان قشنگ قصه اینجاست
او نیز ادامه حسین است
دیدی که خودش چگونه برخاست
برخاست به جنگ دشمنان رفت
این بار خودش بدون بابا
برخاست به دیگران بگوید
فریاد بلند کربلا را
ماهنامه انتظار نوجوان / بهمن

شاید

گل می کند در خیالم فکری که شاید محال است
هر سال ماه محرم
در ذهن من این سوال است
آیا محرم دوباره
با خون و آتش می آید
یا این که این بار عباس
با مشک آبش می آید
غیر از جواب سوالم
نذر و نیازی ندارم
این بار هم مثل هرسال
بسیار امیدوارم
شاید که دست اباالفضل
امسال تنها نماند
شاید دلم کربلا را
یک جور دیگر بخواند
شاید پشیمان شود شمر
از شمر بودن کشد دست
شاید به جای لب تیغ
بر روی آن تن کشد دست
شاید ولی کربلا را
دل باز هم روی نی خواند
امسال هم تشنه شد آب
در حسرت کودکان ماند
این بار هم مثل هرسال
از فکر خود می کشم دست
تا این که روزی بیاید
مردی که مثل حسین است

بوی محرم

 بوی محرم

غربت و غم می باره از آسمون

قد تموم دونه های بارون

تو کوچه ها بوی محرم می یاد

ادور دورا حضرت آدم می یاد

یکی یکی میان به دنبال هم

فرشته ها برای سوگ و ماتم

نشسه غم رو سینه های مردم

آتیش گرفته خوشه های گندم

پرچمای سیاه هوایی شدن

عشقای ساده هم خدایی شدن

هرکی می بینی یا حسین می خونه

امام حسین و از خودش می دونه

نام حسین هنوز چقد غریبه

هرچی بگی امام حسین نجیبه

غریبی امام حسین ساده نیس

هرکی با او نباشه آزاده نیس

کربلا رو با آب و تاب شناختیم

با گریه و قحطی آب شناختیم

امام حسین تشنه دریا نبود

عباس او فقط یه سقا نبود

دس بزنه به هرچی دریا می شه

تموم درهای خداوامیشه

کربلا

امام گل ها

تا سراغ تو را گرفت دلم

رنگ و بوی دعا گرفت دلم

با خدا از غریبی ات گفتم

غُصّه کربلا گرفت دلم

گوشه ای ماندم اشک افشاندم

دیدی آخر عزا گرفت دلم؟

باز با یاد تو دلم پر زد

چون دل نینوا گرفت دلم

مشک در دست و، پای در شن زار

خبر از تشنه ها گرفت دلم

عاقبت در کنار گلهایت

بوی پروانه را گرفت دلم

خواستم تا به گل دهم آبی

زخمی از نیزه ها گرفت دلم

آه، گلدان دل ترک برداشت

روی دست تو جا گرفت دلم

کاش حرفم فقط خیال نبود

قُمری دل، شکسته بال نبود

آه، آیینه ها چه نمناکند

قاصدکهای شعر، غمناکند

چشمه ام بی درنگ می گرید

روی زانوی سنگ می گریم

کاروان

خیمه امیر تنها

ظهر است و صفِ بلندِ دشمن

ظهر است و حسین و آفتاب است

در خیمه این امیر تنها

مانند همیشه ، قحطِ آب است

ظهر است و هجوم ابر غربت

بر گِردِ حَرَم ، کبوتری نیست

آنها همه رفته اند و دیگر

عباس و علیِ اکبری نیست

می آید و می کند نگاهی

بر خیمه که ساکت و غمین است

انگار که آخرین نگاه است

دلگیرترین نگاه این است

آن سوی ، برای کشتن او

صفهای بلندِ تیغ و دشنه است

این سوی میان خیمه خود

دلواپس کودکانِ تشنه است

یک بار دگر به اسب هی زد

باید برود – که رفت چون موج

از دامن این کویربی نور

تا دورترین ستاره ، تا اوج

کربلا

کودکان تشنه لب

رفتم به صحرا روزی

دیدم مرغی نشسته

گفتم چرا غمینی

گفتا دلم شکسته

امروز عاشورا شده

در کربلا غوغا شده

در چهره یاران دین

آثار غم پیدا شده

گفتم ای مرغِ زیبا

پرواز کن به بالا

منزل نما در کربلا

سلام ما را هدیه کن

بر آن امامِ سر جدا

بخوان ز غم ترانه‌ای

از کودکان تشنه لب

از دشمنانِ سنگدل

از اصغر رنگین گلو

از روز عاشورا بگو

از اکبری که شد شهید

در کربلا کن گفتگو

 

امام حسین

 

امام رفت فرشته ها جیغ زدند

 

دویدم و دویدم

به کربلا رسیدم

همان روز

که خورشید و ماه گرفت

جوی خون

روی زمین راه گرفت

بچّه‌ای

تشنه بود و شیر می‌خورد

پشت هم

به خیمه‌ها تیر می‌خورد

آن طرف

نیزه بود و سپر بود

این طرف

فرشته بود و پر بود

خون می‌ریخت

از آسمان میدان

امام رفت

تنها میان میدان

چند تا مرد

به روی او تیغ زدند

ناگهان

فرشته‌ها جیغ زدند

 

روضه خوانی

روضه خوانی

 

در خانه ما بود دیشب

یک بار دیگر روضه خوانی

البتّه این را هم بگویم

هم روضه و هم میهمانی

در هر اتاقی سفره ای بود

هر گوشه اش یک دیس خرما

نان و پنیر و سبزی و آش

با چند تا بشقاب حلوا

وقتی که مادر سفره را چید

من هیچ چیزی کم ندیدم

هم شمع و قرآن بود در آن

هم عکس داداش شهیدم

خرما و حلوا پخش می کرد

بابا میان میهمان ها

من نیز گاهی چای و شربت

می ریختم در استکان ها

برخاست از یک سو صدایی:

«یا رب! به حق صاحب دین

پیروز کن اسلام ما را»

ما یک صدا گفتیم: آمین!

دیشب تمام خانه ما

از گریه هامان شد معطّر

هم مرد و هم زن گریه کردند

من داشتم یک حال دیگر

وقتی که آقا روضه را خواند

شد خانه سرشار از محبّت

دیگر تمام خانه گرم از

احوالپرسی بود و صحبت

 

سینه زنی قشنگه

سینه زنی قشنگه

دیشب یه سربند سبز

بابام رو پیشونیم بست

که روش نوشته بودند

آقای من حسین است

بابام منو با خودش

به مجلس روضه برد

خرما که دادن بهش

با ذکر زیر لب خورد

تو روضه خوندن دیدم

گریه می کردن همه

حسین حسین می گفتن

با صدای زمزمه

بلندشدیم وایسادیم

تا بزنیم به سینه

سینه زنی قشنگه

ولی خیلی غمگینه

وقتی  تموم شد عزا

غذای نذری دادن

از بس که خوشمزه بود

همه ،غذا رو خوردن

از اون موقع تا حالا

همش دارم می خونم

حسین حسین حسین جان

آقای مهربونم

http://s1.picofile.com/file/7992105371/1_2_.jpg

 

ماه محرم

بچه­ ها بشید مهیا               می­خوایم بریم کربلا!

 

شهر امام حسینه              امامِ سومِ ما

 

کربلا شهر ماتم                 شهر مصیبت و غم

 

دوستان من گوش کنید!       تا ماجراشو بگم

 

حدود سال شصتم             از شهر کوفه مردم

 

نامه زیاد نوشتن                گفتن امام سوم

 

 ما مرد کارزاریم                 اما امام نداریم

 

اگر بیای به کوفه               اطاعت از تو داریم

 

وقتی امام قبول کرد           رو سوی کوفه آورد

 

تنها گذاشتن اونو              دروغگوهای نامرد!

 

کوفیان بی­فا                    با اینکه دیدن آقا

 

یار و یاور نداره                  رفتن توی خونه­ها!

 

ستمگران صف به صف       اومدن از هر طرف

 

امام حسینُ کشتن           نزدیک شهر نجف

 

از اون زمان تاحالا             غصه دارن شیعه­ها

 

برای این مصیبت             عزاداری شد به­ پا

 

کربلا شهر ماتم              پر شد همیشه از غم

http://s1.picofile.com/file/7992123866/1_21_.jpg

روضه خونی

مادر خانم کوچولو                  می­خواد بره روضه­خونی

 

خانم کوچیک می­خواد بره        مامان می­گه نمی­تونی

 

اونجا که جای بچه نیست        باید بمونی تو خونه

 

دست نزنی به برق و گاز         نری توی آشپزخونه

 

خانم کوچولو می­گه: مامان      دیگه به من بچه نگید

 

از این به بعد منم میام            هرجایی که شما برید

 

اگر بمونم تو خونه                 کوچیک می­مونم می­دونی

اگه می­خوای بزرگ بشم         منو ببر روضه­ خونی

http://s1.picofile.com/file/7992106448/1_3_.jpg

نوحه امام حسین

حسین عزیز دلها         وقتی رسید کربلا

 

گفت اگر بمیرم           ظلمُ نمی­پذیرم

 

آمده­ام به کربلا           زنده کنم دین خدا

 

خوبیها رو صدا کنم      صلح و صفا به­پا کنم

 

بدی­ها رو جدا کنم       آمده­ام فدا کنم

 

علیِّ اصغرم را           سه ساله دخترم را

 

قاسم و اکبرم را          دستِ برادرم را

شبه پیمبر

در بین راه کربلا            در سفر پر از بلا

 

یار وفادار حسین           یاور و غمخوار حسین

 

فرزند پاک لیلا              اینجوری گفت به مولا:

«علیِّ اکبرم من          شِبه پیمبرم من

ترسی به دل ندارم       زاده­ی حیدرم من

 

چون­که به راه حقم       از همه بهترم من»

https://encrypted-tbn1.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSygQrgh51kDzz6IjWoHc6gpKcR4_AGALb0l-MJs95bvA9ukcxUew

گل یاس

آن روز حسین آن گل یاس          اینجور بگفت او به عباس

 

سردار با وفایم                        سقای بچه­هایم

 

این بچه­ها تشنه­اند                 غمگین و دل­خسته­اند

 

عباس شتابان دوید                  تا که به میدان رسید

 

با دشمنان بجنگید                   خود را به آب رسانید

 

گفتا به آب عباس:                  « آقا غریب و تنهاست

 

از تو نمی­خورم من                  بر لب نمی­زنم من

 

زیرا حسین زهرا                     فرزند پاک مولا

 

در بین سیل غم­ها                  لب تشنه است و تنها»

http://s4.picofile.com/file/7992120428/1_16_.jpg

گل بابا

شام غریبان          در آن بیابان

می­گفت رقیه        بابا حسین جان

پشت پناهم          راز نگاهم

من دختر تو           نیلوفر تو

دردانه­ ی تو            یکدانه­ ی تو

چشمم به راهت     یادِ نگاهت

نام تو با با             تنهای تنها

بر قفل بسته         قلب شکسته

باشد کلیدی          نور سپیدی

بابای خوبم         امشب کجایی؟

از دختر خود       آخر جدایی

بابا به جان         زهرای اطهر

من را بغل گیر      یک بار دیگر

  • elahe zare

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی